آریا مهانیانآریا مهانیان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

پسر آریایی من

ذهن من

مهم ترین اتفاق عالم تو خونه من در حال رخ دادنه! و من نمی‌خوام ذره‌ای از بزرگ شدن پسرم  غافل بمونم! من نمی‌خوام هیچ‌چیزیشو از دست بدم! همه هوش و حواسم به قاشق های غذا و شیر خوردنشه! به صدای نفسها و گرفتگی بینیشه! نگرانیم اینه که از بعد از آنفولانزای لعنتی همیشه سینه اش خس خس میکنه! و دارو بی نتیجه ست ! پس چه کنم؟  همه دلخوشیم خنده‌ها و صداهاییه که از خودش در میاره لذتم لمس دستای تپل  و بدن کوچولوشه! یه وقتایی محو تماشاش میشم با یه لبخند تلخ گوشه لبم بابا میپرسه چیه ؟به چی فکر میکنی و من میگم به اینکه این لحظات ناب  دیگه تکرار نمیشه و من باید تمام ثانیه هاش رو تو مغزم ...
31 ارديبهشت 1392

ماه هشتم

                            آریا جان در پایان هشت ماهگی شما چهار تا دندون رشد کرده و چند تا پیله رو به رشد تو دهن خوشگلت داری... آروم و قرار نداری بسی شیطون و بازیگوش و البته خرابکار شدی... دائم میریزی و میپاشی و به هم میریزی در طرفه العینی آنچنان با سرعت سینه خیز خونه رو متر میکنی که ما هاج و واج موندیم ،نوک انگشت شست پای راستت تاول زده ... البته از اول ماه هشتم مشق چهار دست و پا هم میکنی اما هنوز اولویت سینه خیز رفتنه   ...
31 فروردين 1392

گردش و د د

بالاخره قفل ها شکست و درها به روی ما گشوده شد  و یکی از روزهای سال نو من و بابا وآوا شما رو بردیم امامزاده صالح تا سر فرصت برای ادای نذری که برای سلامتیت کرده بودیم بریم مشهد و این اولین بار بود که شما در انظار عمومی ظاهر شدید و رخ نمودید در عکس ذیل شما در حال سرسره بازی هستید و سایه  مامان و بابا هم در عکس مشاهده میشه... روز سیزده بدر هم مطابق معمول مامان مینا زحمت درست کردن ناهار رو کشید و ما هم بار و بندیل بستیم و رفتیم پارک نزدیک خونه شما حسابی تاب بازی کردی و اوا هم که به خاطر شما مدتها در قرنطینه مونده بود کلی کیف کرد ...
15 فروردين 1392

اولین دندانها

پسرکم در ایام نوروز شما پسر خوب من دوباره تبدیل شدی به یک بچه بداخلاق و نق نقو و لوس برای یک کاسه کوچولو غذا باید یک ساعت وقت همراه با عملیات محیر العقول و ژانگولر به صورت خانوادگی صرف کنیم تازه اگر آخرش همه زحمات رو هدر ندی .... ما هم میدونستیم شما داری دندون درمیاری ،پس درکت میکردیم.... بالاخره روز پنجم عید خونه عمه چشم ما به مروارید های دوگانه شما روشن شد.... مبارک باشه عزیز دل ...
5 فروردين 1392

عید دیدنی

پسرم درطی ماههای گذشته ما به دلیل شرایط شما خیلی به ندرت از خونه بیرون رفتیم و اگر هم رفتیم اکثر مواقع برای رفتن به مطب دکترهای مختلف بوده ... همه هم از دست‌مان به جهت عملکرد ضعیفمون در عرصه عمومی شاکی‌ان و البته به رومون نمیارن ومن از توضیح دادن شرایط‌مان به دیگران خسته شده‌ام! حتی پدرت ،هم  فکر می‌کنه خیلی گنده‌اش کردم و حالا مگه چه خبره؟ خوب بچه نخوابه؟! مگه چی میشه؟! خب بالا بیاره! مگه چیه؟! خب شیر نخوره! مگه چیه؟ خب گریه کنه! مگه چیه؟! همه بچه ها همینن  … ولی من این جوری فکر نمیکنم و برای اینکه شما راحت باشی و برنامه زندگیت به هم نخوره مامان همه برنامه های عالم رو به هم...
4 فروردين 1392

آریا به به مبخورد

آریا جان دکتر از پنج ماهگی مجوز شروع غذای کمکی رو برای شما داده بود و من هم چند بار لعاب برنج رو برات تست کردم که شما به شدت استقبال کردی ،اما چون شما آلرژی داری با کلی تحقیق و وب گردی به این نتیجه رسیدم که تا پایان شش ماهگی دست نگهدارم.... واکسن شش ماهگی رو که زدی منم شروع به دادن غذای کمکی به شما کردم  اول لعاب برنج ،بعدش سوپ با آب مرغ خالی و بعد یواش یواش مرغ و هویج و سیب زمینی اضافه کردم و شما خیلی خوشحال شدی.... تا جایی که میخواستی کاسه رو هم سوراخ کنی بندازی گردنت... ...
30 اسفند 1391

هنر های مدل جدید مامان

آریا جان مامان همیشه در عرصه خوردنی ها انسانی ضعیف النفس بوده  البته پر خور نبوده اما اهل قاقالی لی و شیرینی جات و بستنی و کیک و... و به خاطر شما مدتیست که از جمیع لذات زندگی محروم شده... مدتی کارش شده بود اینکه بره از قنادا سئوال کنه ،ببخشید شیرینی بدون شیر و تخم مرغ دارید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوب جوابها مشخص بود ... مامان داشت افسرده میشد در نتیجه خودش دست به کار شد و به دلیل اراده قوی و هدف مقدسش به سرعت در زمینه آشپزی و شیرینی پزی رژیمی پیشرفت کرد... یعنی در چندین سایت خوب عضو شد و کلی مطلب و رسپی های خوب یاد گرفته و الان  تقریبا تمام چیزای خوشمزه رو به صورت رژیمی درست میکنه یعنی کیک ها و شیرینی ها و دسر های...
29 اسفند 1391

مامانم خسته میشه ؟

پسرم مامان تمام برنامه زندگی‌اش را بر اساس زمان خواب و بیداری و غذا و داروی شما می‌چیند  ساعت هفت و هشت صبح که روز بقیه مردم عادی شروع می‌شه و آوا هم راهی مدرسه میشه؛ من تازه می‌خوابم! اونوقت یه دو سه ساعتی مثلا ‌خوابم و بعدش بیدار، که چه عرض کنم؟! همش خواب و بیداردر حال  ور رفتن با پسری  هستم! که شیر بخورد و دارو  و غذاش دیر نشود! درست و درمان نمی‌خوابم و خستگی چندین ماه به تنم ماسیده! خسته‌ام! به جهت آلرژی شما درست غذا نمی‌خورم از روزی که بدنیا اومدی لبنیات و تخم مرغ و خیلی چیزا رو نخوردم و حسابی لاغر و ضعیف شدم! شمام که هزار ما شا ا... میگی فقط می می دیگه به زور...
20 اسفند 1391

بدون عنوان

خوش تیپ مادر این شلوار رو وقتی معلوم شد شما پسری یعنی قبل از اینکه به دنیا تشریف بیارید عمه برات خریده ... پسرم شما از چهار ماهگی میتونستی قلت بزنی و کوتاه مدت  بدون کمک بنشینی اما شش ماهت که شد دیگه در  امر چرخیدن و نشستن و  حرکات ژانگولر به تبحر رسیدی...       اینجام موش موشک شدی     ...
1 اسفند 1391

ویروسای بی ادب

مامان قربون چاله لپ تپلت عشق خوش اخلاق من با وجود اینکه من نه دوست دارم جایی برم و نه خیلی علاقه دارم کسی خونمون بیاد تا شما با ویروس و میکروب و سرما کمتر مواجه بشی  اما متاسفانه شما و خواهرت به ترتیب مریض میشید... یعنی تو خوب میشی اون مریض  میشه و بالعکس دکتر میگه اینا ویروسه و بیشتریاشو آوا از مدرسه برات میاره.. . کار من هم شده جدا کردن شما و آوا از همدیگر و صد البته رصد وضیت آب بینی و درجه حرارت بدنتون ...   ...
10 بهمن 1391